بارداری
به نام خدا
اومدم بعد از مدتها
با خبرای خووووب
چند وقتی بود رو مخ شوهرم کار میکردم برا نی نی دار شدن تا اینکه این اوضاع نا به سامون مملکت پیش اومد.... 5 ماه بود جلوگیری نداشتیم یه بار طبیعی یه بار هیچی....
خودمم بعد جریانات مملکت بیخیال شدم...
شنبه 13 مرداد موعدم بود با سارا و فرشته رفته بودیم بیرون.... ولی خبری نشد
خیلی توجه نکردم گفتم فردا
یکشنبه هم خبری نشد
دوشنبه هم....
سه شنبه صبح تو شرکت یه کم حالت تهوع داشتم
آهان یادم رفت بگم... من که اصلا ترشی نمیخورم هی میرفتم سر یخچال و ترشی رو با ولع نیگا میکردم دوشنبه شب امین که از باشگاه اومد آوردمش ترشی رو و نشستم پا به پاش خوردم!!!
یهو گفتم امین فک کنم حامله م! گفت چرا؟ گفتم من هیچ وقت اینجوری ترشی نمیخوردم! گفت برو بابا!!!!!
سه شنبه امین کارخونه بود
بهش گفتم برام بیبی چک بخره بیاره. شب انقد دیر اومد دیگه جیش نداشتم و خوابیدیم....
ساعت 5 صبح بیدار شدم یه بیبی چک برداشتم رفتم دستشویی...
اولش فقط یه خط افتاد ، ولی چند ثانیه بعد هاله افتاد... نمیونم چرا بازم جدی نگرفتم.
گذاشتمش و رفتم
امین بیدار بود گفت چی شد؟ گفتم هاله انداخت گفت یعنی چی؟ گفتم فک کنم داری بابا میشی و خوابیدم! خودم حس میکردم دارم چرت و پرت میگم!
ساعت 6.5 که گوشیم زنگ زد بیدار شدم امین گفت منو سرکار گذاشتی؟ این که هاله نداشت؟!
گفتم رفتی دیدی؟ گفت آره...
رفتم در دستشویی رو باز کردم دیدم دو تا خط پرنگ رو بیبی چکه!
آوردم گفتم مطمئنی؟ یهو گفت عه !!! یعنی چی؟ گفتن احتمالا بله....
یه کم خندیدیم و به هم بابا مامان گفتیم و همو بغل کردیم ولی هیچ کدوممون قلبا باور نکرده بودیم....
5 شنبه صبح رفتم آزمایش خون دادم.... ساعت 11 جوابش اومد.... دیدم بله.... تو تلگرام واسه امین فرستادم.... زنگ زد بهم از خوشحالی گریه ش گرفته بود... میگفت نی نیه نی نیه!!!
گفتم نه به مقاومتات نه به ذوق کردنت!!!!
حالا قراره فردا برم دکتر.....
ته ته دلم نگران قلبشم خدا کنه زود تشکیل شه.......
دعا کنید برا من و نی نی
اومدم بعد از مدتها
با خبرای خووووب
چند وقتی بود رو مخ شوهرم کار میکردم برا نی نی دار شدن تا اینکه این اوضاع نا به سامون مملکت پیش اومد.... 5 ماه بود جلوگیری نداشتیم یه بار طبیعی یه بار هیچی....
خودمم بعد جریانات مملکت بیخیال شدم...
شنبه 13 مرداد موعدم بود با سارا و فرشته رفته بودیم بیرون.... ولی خبری نشد
خیلی توجه نکردم گفتم فردا
یکشنبه هم خبری نشد
دوشنبه هم....
سه شنبه صبح تو شرکت یه کم حالت تهوع داشتم
آهان یادم رفت بگم... من که اصلا ترشی نمیخورم هی میرفتم سر یخچال و ترشی رو با ولع نیگا میکردم دوشنبه شب امین که از باشگاه اومد آوردمش ترشی رو و نشستم پا به پاش خوردم!!!
یهو گفتم امین فک کنم حامله م! گفت چرا؟ گفتم من هیچ وقت اینجوری ترشی نمیخوردم! گفت برو بابا!!!!!
سه شنبه امین کارخونه بود
بهش گفتم برام بیبی چک بخره بیاره. شب انقد دیر اومد دیگه جیش نداشتم و خوابیدیم....
ساعت 5 صبح بیدار شدم یه بیبی چک برداشتم رفتم دستشویی...
اولش فقط یه خط افتاد ، ولی چند ثانیه بعد هاله افتاد... نمیونم چرا بازم جدی نگرفتم.
گذاشتمش و رفتم
امین بیدار بود گفت چی شد؟ گفتم هاله انداخت گفت یعنی چی؟ گفتم فک کنم داری بابا میشی و خوابیدم! خودم حس میکردم دارم چرت و پرت میگم!
ساعت 6.5 که گوشیم زنگ زد بیدار شدم امین گفت منو سرکار گذاشتی؟ این که هاله نداشت؟!
گفتم رفتی دیدی؟ گفت آره...
رفتم در دستشویی رو باز کردم دیدم دو تا خط پرنگ رو بیبی چکه!
آوردم گفتم مطمئنی؟ یهو گفت عه !!! یعنی چی؟ گفتن احتمالا بله....
یه کم خندیدیم و به هم بابا مامان گفتیم و همو بغل کردیم ولی هیچ کدوممون قلبا باور نکرده بودیم....
5 شنبه صبح رفتم آزمایش خون دادم.... ساعت 11 جوابش اومد.... دیدم بله.... تو تلگرام واسه امین فرستادم.... زنگ زد بهم از خوشحالی گریه ش گرفته بود... میگفت نی نیه نی نیه!!!
گفتم نه به مقاومتات نه به ذوق کردنت!!!!
حالا قراره فردا برم دکتر.....
ته ته دلم نگران قلبشم خدا کنه زود تشکیل شه.......
دعا کنید برا من و نی نی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی