باز هم آنچه گذشت......
من اومدم.....................
سلام به همه خوبین؟ میخونین هنوز منو؟ غیبتم خیلی طولانی شد.... فک کنم 1 سال شده از آخرین مطلبم...
خب تند تند بگم وقتو تلف نکنم، بارداری با همه شیرینیا و سختیاش گذشت... سیسمونی تکمیل و چیده شد و عید شد.... منم حسابی سنگین شده بودم. تعطیلات عید دو تا سونو رفتم و یه ویزیت و خلاصه زایمانم شد 17 فروردین ساعت 11 صبح
و رسید اون روز.... صبح بیدار شدم و حاضر شدیم و با امین رفتیم اول دنبال مامان و از اونجا رفتیم بیمارستان... کارای پذیرشم انجام شد و رفتم بلوک زایمان که بهم گفتن چقد زود اومدی!!!! منم دیدم زوده سریع رفتم بیرون...رفتیم اتاقمو تحویل گرفتیم و موندیم تو اتاق تا ساعت 10 ، ساعت 10 دوباره رفتم بلوک زایمان... لباسامو عوض کردم و منتظر موندم.... تا ساعت یه ربع به 11 که دکترم اومد و دید من آماده نیستم.... و کمی عصبانی شد مخصوصا از اینکه ضربان قلب جنین چک نشده بود.... خلاصه که بعد از چک کردن قلب جنین بهم سوند زدن و نگم که چقدررررر وحشتناک بوووود....
بعد نشستم رو ویلچیر و رتیم به طرف اتاق عمل.... بیرون بلوک زایمان مامانم و شوهرم وایساده بودن.... که با من اومدن.... وقتی از در اتاق عمل رد شدم و وارد فضای سرد و عجیب اتاق عمل شدم یه ترسی افتاد تو دلم....
ایشالا به زودی بقیه شم میگم...